دفتر
به پایان می برم این درد را این زخم ، این کابوس قدیمی را
به پایان می برم این درد جانسوز نهان در پیشگاه خلق را
این درد آسمانی را
به پایان می برم تا بگذرم از خویش و گم گردم در انبوه سیاهی ها
به پایان می برم تا بشکنم در خود جدار سخت این جدائیها
به پایان می برم تا پر گیرم تا آنسوی این منظومه وحشت
به آنسوی سرزمین کینه و نفرت
به پایان می برم تا آسمان را با خورشید سرخ عشقم بسوزانم
بسوزانم که تا یک دم نفس را در سینه این مردمان ، حبس گردانم
به پایان می برم تا بشکافم و بپیمایم ، اقیانوس تنهایی انسان
به یاری عصای آهنی و سخت افکارم
به پایان می برم شاید ببینم نور عشق را در عمق چشمانش
نه با چشمم که با پندار و احساسم
به پایان می برم دفتر.......

