فسون گرم فسانه




فسون گرم فسانه درون گوشم بود

که آتشین ترانه

ز آسمان نگاهت

به سان بارش باران

لطیف و تازه و پر مغز

بر زمین تشنهء گوشم

به سان زمزم بود

تنی که سازهء حسرت ستون بودن او بود

دلی که فاجعهء غم ندیم روز و شبش بود

کنون به عشق وجودت همیشه خندان است

به سان قطرهء ریزی روان به سوی دریاهاست

کسی که راز دلش را به پیش خویش نمی گفت

کنون ز هرچه راز مبراست

به نزد روح بزرگت بدون راز و تنماست