یاد
فسون گرم فسانه
فسون گرم فسانه درون گوشم بود
که آتشین ترانه
ز آسمان نگاهت
به سان بارش باران
لطیف و تازه و پر مغز
بر زمین تشنهء گوشم
به سان زمزم بود
تنی که سازهء حسرت ستون بودن او بود
دلی که فاجعهء غم ندیم روز و شبش بود
کنون به عشق وجودت همیشه خندان است
به سان قطرهء ریزی روان به سوی دریاهاست
کسی که راز دلش را به پیش خویش نمی گفت
کنون ز هرچه راز مبراست
به نزد روح بزرگت بدون راز و تنماست
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۱ دی ۱۲۷۸ ساعت 0:0 توسط فریاد رس
|
