خوابم نمی برد
خوابم نمی برد
و سکوتی پر از اندوه، درد و غم
بر جان خسته من چنگ می زند
می سوزدم چو شمع ولی
پروانه ای به گرد آتش عشقم نمی پرد
اشکم به رنگ زَر بر قامتم روان
می ریزد و کسی
این زَر ناب را به دو گندوم نمی خرد
فریاد بی صدای مرا کس نمی شنود
آواز می سراید و ره به حال خرابم نمی برد
می بینید او حال نزارم ولی چه سود
آهی نمی کشد و از سر بی تفاوتی
می خندد و دستی ز مهر بر سر و جانم نمی کشد
پنجشنبه 25 آذر ماه 1402 ساعت 11 صبح
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲ ساعت 12:52 توسط فریاد رس
|
