سلام دوستان عزیز

 

از همه کسانی که برام کامنت گذاشتن و من نتونستم جوابشون رو بدم معذرت خواهی می کنم. این شعر هم تقریبا جدیده ولی نمی دونم چه تاریخی گفتمش. امیدوارم خوشتون بیاد.

 

با تو گويم اخوان

 

سر سوداي سخن با تو نمودست

اخوان

لب سودائي من

من دچارم به تب و تاب پرشاني و شب زدگي

من اسير خفقانم ، خفقان

من به تنگ آمده ام از همگان

خار در پاي به دنبال پناهي هستم

كه غبار فرياد به تسلاي نسيمي همه از جنس سكوت

زتنم بر گيرد

همه تن خواب كند جان مرا

كه دمي آرامش بر سر جنبش بي وقفهء اين ثانيه هام

ز محبت ريزد

 

خون من ريزان است

تن پيرينهء اين سرد زمين

وز هجوم و فوران اشك پر رشك دلم

بس به پايانهء شه نامهء تو مي ماند

مثل او گلگون است

همه تن پر خون است

 

ريگ در چشم

به دنبال همان قاصدكي مي گردم

كه تو از خود رانديش

تا مگر او خبر آرد ز من گم شده در ورطهء تن

نه زياري ، نه ز ديار و دياري ، آري

ز من خستهء گمگشتهء مست

ز من خاك به سر ، خار به پا ، ريگ به چشم

دل من مي فهمد ، واي

درد او هم اينست كه نه كور است و نه كر

كاش بودش كر و كوري ، بال و پر

يادت آيد كه فرياد زدي :

دست بردار ازين در وطن خويش غريب

حال من مي گويم :

من دست برداشته بودم ز ازل

زين در وطن خويش غريب

من در خود و از خود دورم

روح من در وطن اين تن بي نام و نشان

غريبست ، غريب

حال خود گوي كه آيا

من با روحم بتوانم گفتن :

تو دروغي تو دروغ

تو فريبي ، تو فريب

حال خود گوي

كه در دامن خورشيد ، طمع شعله نمي بايد بست؟

تو كه گفتي به زمستان

نكند ميل سخن كس با ديگر كس

درد تو اين بودست؟

درد من زين بيش است

در اجاق شرر افروز و همه سوز تموز

بوي سرمازدهء سوز زمستان

ز همه دلها به مشامم آيد

ديگر اينجا صحبت از سرما و دندان نيست

صحبت خون جگر سوختگانست و تيزي دندان سگان

صحبت از سرخي سرپنجه اين ميش نما گرگان است

كه به دوران من

همه سگها زردند

همه ميشان گرگند

همه جا رويش خون مي بيني

همه جا بوي جنون مي شنوي

و چنین است که من غمگینم ...

 

 

 

با تو گویم اخوان