به نام خدا
" گر من از پای اندر آیم، گو درآی
بهتر از من صد هزار از دست رفت "
این تنها مطلبی بود که تو این مدت که فکر می کنم بیشتر از یک سال
شده باشه، نوشتم ...
کاغذ
می نویسم روی کاغذ
خاطرات نانوشته
روزهای شب سرشته
لحظه های درگذشته
آبی خون قلم را
می چکانم در درون آبی رگهای کاغذ
تلخی دُرد غمم را
می خورانم در دهان راه راه و صاف کاغذ
زهر تلخ خنده های زورکی را
می فشانم بر لب گریان کاغذ
خون بهای لحظه های مرده ام را
می نهم بر گردن خطهای بی تقصیر کاغذ
خوابهای بختک آلود شبم را
می کنم تعبیر با تاریکی خط خوردگی های تن کاغذ
و بغض کهنهء پنهان درون سنگلاخ سینه ام را
می زنم چون سنگ، بر آئینه شبهای کاغذ
آرزوهای محال پخته در سر را
تداعی می کنم چون کودکان بر پیکر بی جان کاغذ
عقده های بندی مانده به زندان دلم را
می کنم آزاد در پهنای سپید و ساده کاغذ
و اشک باریده از ابر دو چشمم را
می فشانم روی خاک تشنه و خشکیده کاغذ
و فریاد همیشه بندی زنجیر لبها را
چونان رعدی زنم بر قامت سرو الفهای نوشته بر تن کاغذ
غبار جامه تنهایی و غم را
می تکانم بر سر پهنای بی درد و غم کاغذ
تمام رازهای مانده در، مخزن ِ در بسته دل را
بدون لحظه ای پروا زنم فریاد در گوش کر کاغذ
و دست خسته از کوبیدن پتک قلم بر سندان کاغذ را
بخوابانم درون بستر پوشیده از خون قلم، در خلوت کاغذ
جمعه 12 مهر 87
ساعت 1.30 دقیقه بامداد
