گرداب انسانی

 

گرداب انسانی

 

در این شب های ظلمانی

در این گرداب پر تشکیک انسانی

در این بیهوده اندیشی ، در این بن بست های سخت ویرانی

نه اصلی هست ، نه معیاری ، همه تشویش و حیرانی

به نام عقل و آزادی ، بلند آید نفیر شوم شهوانی

فسون کهنه کار گنگی و تعلیق

پر از خالی نموده حرفهای به ظاهر تند عقلانی

ز کنج خلوت فطرت نگیرد کس خبر

زیرا که پر گشته درون پاک انسانها ز افکار غلیظ و پوچ نفسانی

شرروار ِ عظیم و گرم روح قدسی انسان

کنون سرد آمده همچون عرقهای پر از سرمای شرمانی

حریق سلطهء صد رنگ ِ نیرنگ و ریا و هرزهء تزویر

به آتش آشنا کرده لباس ژندهء انسان ِ حیوانی

صدا را در نهانگاه گلو سد کرده اینک ، وحشت از فردا

که تلخ آمد همین امروز ،  مذاق مردم فردا ندیده ، از شرنگ تلخ نادانی

نفسها را ز سرتا پا شمیم نا شده منزل

که کهنه دلق بی مهری شده جامه ، برای هیکل بی شکل انسانی

 

 

یکشنبه 14 بهمن 86

ساعت 1.19 دقیقهء بعد از نیمه شب

 

گرداب انسانی - www.faryadras136.blogfa.com

شیرین چو رویا

 

 به نام خدا

مدتیه چون تسلط کافی روی عروض و اوزان شعر کلاسیک ندارم و از همه بدتر فرصت مطالعه و یادگیریش رو هم ندارم ، به خودم اجازه نمی دم غزلی بگم. این غزل واره رو هم که می بینید از دستم در رفت و چند سال پیش گفتم. امیدوارم با وصف بر اینکه پر از مشکلات وزنی هست به بزرگواری خودتون وزن غلطش رو به دیدهء اغماض بنگرید و بیشتر به محتواش ( اگر داشته باشه!!! ) توجه کنید. این شعرو تقدیم می کنم به کسی که تو مدت غیبتم همیشه منتظربود و منو فراموش نکرد. امیدوارم غیبتهای منو ببخشه هرچند می دونه که دلیلش چیه....

 

شیرین

ادامه نوشته