سلام دوستان عزیز

 

این روزا من خیلی گرفتارم واسه همین خیلی کم به وبلاگم سر می زنم.اینبار هرچند که چندتا شعر جدید دارم ولی یکی از شعرهای قدیمی خودمو آپ می کنم. امیدوارم خوشتون بیاد.

 

دلم دنبال قلبی گرم می گردد...

 

در اين ماتم سراي سرد و پر تزوير

در اين خاموشي تلخ و بي پايان

در اين نامردبازاري که هر دم خنجري از پشت به استقبال مي آيد

در اين بيغولهء نحس و پروحشت

دلم دنبال قلبي گرم مي گردد

دراين اندوه دامنگير بر دامان هرکس

در اين افسون پر شهوت

 در اين خاکي که خون مردمان چون رود جاريست

در اين بيماري واگير کبر و نخوت و ترديد

دلم دنبال قلبي گرم مي گردد

در اين واپس توان اين زمين پير

در اين زندان سرد کينه و نفرت

در اين انبوهي دوز و دغل که پشت چهرهء اين مردمان جبهه مي گيرد

در اين ناکجا آباد بي درو پيکر

دلم دنبال قلبي گرم مي گردد

دراين خوابي که کابوسيست بي پايان

در اين راهي که هردم

زيرپايت گل چاه مي رويد

در اين خاکي که رنگ طوسي مانده از خاکستر تدفين قمري هاست

در اين واپس گراييهاي بي حاصل

دلم دنبال قلبي گرم مي گردد

در اين جنگ بقا بر سر تکه ناني بيشتر

در اين ساعت که حتي مرگ گواراتر از آب زندگي باشد

در اين فاسد سرايي که جزاي عشق تکفير است

در اين سوگ نشسته در گلو و دل

دلم دنبال قلبي گرم مي گردد

دلم دنبال قلبي گرم مي گردد

به دنبال کسي که يک لحظه خود را درون ديگري بيند

به دنبال کسي يا دست گرمي کز سر احسان

نوازد زخم ديرين جدايي از فطرت انسان

به دنبال کسي که با صداي پر از حجب و حيا

به گوشت آرام مي گويد که آري من دوستت دارم

نه با عقلم که با پندار و احساسم

به دنبال دلي از محبت لبريز و از مهر و وفا آکنده و مشحون

به دنبال گرمي دستي که بر گيسوان ژوليده از غم بي همزبانيها

شانه اي از عشق اندازد باز مي گردد

دلم دنبال قلبي گرم مي گردد