در عاشقانه هاي من خسته دل بخوان

اين سوز پر خروش نهفته به سينه را

فرياد بي صداي اين ذهن خسته را

بي تابي دل از اضطراب گذشت دقيقه ها

 

در بيت هاي زندهء اشعار من ببين

جان كندن نااميد يك مرد دل شكسته را

تدفين هرچه ز جنس غرور در خاك سينه را

مرگ سريع عمر در پي تشييع لحظه ها

 

در هر ترانه و غزل و مثنوي من بجوي

تثبيت پنجهء كينه جوي غم بر روي قلب را

جولان بي صداي فسردگي درون فضاي سينه را

خاموشي چراغ اميد در ظلمت اين گور سرخ را

 

در شعرهاي غمزدهء من تب زده شنو

آواي خستگي يك روح همواره در خروش را

آهنگ ارغنوني چنگ نشسته به سينه را

آواز بي پناهي اين جسم نحيف و تكيده را

 

در واژه هاي شعله وش شعرهاي من نگر

سوزان ترين نفس معلق در يك گلوي سرد را

آتشفشان حروفي كه مي جهد ز سينه برون به شكل شعر را

روحي مذاب را كه مجسم شود در وجود غمزدهء اين ترانه ها

 

آري درون كالبد اين حروف متصل به هم به شكل شعر

روح من است كه مي دمد اكنون حيات را

در پشت اين حروف به ظاهر چون قصيده ها

قلب من است كه مي سرايد اين غزل دل شكسته را

 

يكشنبه 13 اسفند 85

2.15 نيمه شب

 

در عاشقانه هاي من ...