(دوستان عزیز این شعرو که می بینید تقریبا چند هفتهء پیش شروع به سرودنش کردم ولی نمی دونم چرا تمومش نکرده بودم . امشب با دلگرمی نظرات و محبت های شما تمومش کردم.امیدوارم خوشتون بیاد.)

شنو ترانهء قلبم كه چون قصيدهء عشق

فسونگر و پر از احساسي خيال آلودست

غزل كه نيست چون عجيب طولانيست

ولي چنان غزل نغز و عشق بنيادست

 

تمام بيت به بيتش ز نام تو مست است

ازآنكه حرف به حرفش دل به عشق تو بسته است

فسونگري ز چشم تو آموخت شعرهايم

كه از ازل به جادوي دلنشين نرگست وابسته است

 

خلاصه شد تمام دلم درون اشعارم

خلاصه شد كمال زيبايي درون چشمانت

خلاصه اينكه دلم شد فداي چشمانت

فداي چشم سياهت ، فداي عطر دامانت

 

تو شعر جاري رودي ميان دشت غزل

منم كه تشنه ترين آهوي دوان در اين دشتم

ببين براي خوردن يك قطره از زلال دريايت

چنان كمان ناوك فشان ابرويت ، خم شده پشتم

 

چنان مرغكي اسير در ميان يك قفس گشتم

ولي به سان مرغكان اسير دگر ، نيانديشم

چرا كه آروزي همه بنديان فرار از قفس است

ولي من از فكر اين آرزوي بد دلريشم

 

منم همان كسي كه تمام وجود او دل گشت

ببين كه اشك من از خون دل به رنگ يك شفق است

ببين كه اين دل كوچك چه بر سرم آورد

ببين كه هر شب من به انتظار يك فلق است

 

شنو ترانهء قلبم از آنكه بيت به بيتش به نام تو است

به سان باد صبا بي قرار و پر خبر است

تمام حرف به حرفش چكيدهء دل من

به يمن سوز درونم هميشه پر شرر است

 

چهارشنبه 2 اسفند 85

ساعت 2.30 نيمه شب