خسته از هر چيزم

دل پر از ولوله است ، دلتنگيست

خسته از تكرارم

خسته از تكراري بي تغيير در پس سر شدن روز و شبم

خسته از همهمه ذهن برآشفته خود

و به دنبال دمي آرامش

در پي رويايي نرم در پس حادثه اي بي غوغا

دم به دم مي گردم

و نمي دانم كي

و كجا

در ازاي اين كوشش ، جوششي از احساس

در دلم زنده شود

به كجا مي روي اي ذهن پر از تشويشم

و به دنبال چه مي گردي سخت

كه چنين بي تغيير در پي حادثه ها مي گردي

در پي حادثه اي عشق آلود كه همه احساس است؟؟

يا به دنبال نفسهاي پر از گرمي معشوقي

كه تمام تن او حس نجيب گرما را

به سراپاي يخ زده ات باز ببخشد مي گردي؟

يا به دنبال چراغي هستي

كه به تزوير غم آلوده شب كه پر از تاريكيست

و پر از همهمهء سرد سكوت

نوري از جنس بلور افشاند

و در اين ظلمت بي پايان

شعله اي از نفس گرم كسي افروزد؟

به كدامين اميد بر گريه شب

كه پر از اشك پر سفسطه تمساح است ، مي خندي؟

به كدامين آغاز دلبستي كه همه پايان است

به كدامين دمساز؟

كه همه صورت خود را به دروغ

در نقابي بدل زيبايي پيچيدند

همه با صورتكي پر ز بزك

از تظاهر مستند

بي خبر از همه چيز با طناب ژنده تزوير و ريا

به درون چاه دروغ مي افتند

تو دگر در دل اين تاريكي

در دل تيرهء شب ، به دنبال كدامين روزي

تو به دنبال چه مي گردي؟؟؟؟؟؟؟؟

 

چهارشنبه ۲۷ دی ماه ۸۵

۱۱ شب