شکست تاریکی
در آسمان شب من ستاره ها همه بي فروغ و بي نورند
تنها ستاره توئي و درخشان چو ماه و خورشيدي
اگر نبود پرتو حسنت چو شمع در شب تار
به آسمان و زمينش قسم
كه خورشيد بود برايم به سان تاريكي
اگر نبود نور اميدي كه تو به من دادي
اثر ز من نبود و غرق بودم ميان تاريكي
اگر نبود دو چشمت به رنگ ناب عسل
تمام رنگهاي جهان بود برايم مثال تاريكي
تو آمدي و دلم باز رنگ عشق را فهميد
وگرنه روز و شب من سياه بود به رنگ تاريكي
تو آمدي و نفسهاي من اميد را زمزمه كرد
وگرنه بر لب من ترانهء شب بود و نواي تاريكي
تو آمدي كه به شبهاي من نور را هديه كني
و بگسلي دل و دستم ز دامهاي تاريكي
نبود قسمت من از فلك به غير تو شادي
كه غم ز ترس وجودت پناهنده شد درون تاريكي
تو آمدي و همه عالم به روي من خنديد
نبود چشم تري جز هزار چشم تاريكي
تو آمدي و مرغ دلم ز دام شب برهيد
دوباره زنده شد و آزاد گشت با شكست تاريكي
شنبه ۲۳ دی ماه ۸۵
ساعت ۱۱.۳۰ شب

