شيرين من
تو اي شيرين من ، جانم فداي چشم شيرينت
عسل چشم من اي آبي ترين روياي ديرينم
فداي قد و بالايت
فداي چشم شهلايت
چه گرمايي نهفته در حريم پاك آغوشت
چه بي پروا دلم در انتظار توست
چه شادان مي پرد در آسمان آبي احساس
كه جايش در كنار گرمي دستان تو خاليست
فراتر از محبت ، فزونتر از نهايت
دلم آشنا با عشق تو گشته
و مي داند كه بي تو زندگي مرگ است
و مي داند كه احساسش به تو پاك است
كه چون برگ گل زيباست
چنان ديبا نرم و روياييست
هميشه منتظر مي ماند او تا كه بيند خنده ات بر لب
ببيند خوشحال و پر اميد به فرداها نظر داري
ببيند شاديت را نبيند گريه ات را
از آن روزي كه افتاد در دام عشقت
دگر سوداي آزادي ندارد
دگر فكر و روياي رهايي نمي گنجد به ذهنش
نمي خواهد به جز رويت ببيند روي ديگر را
نمي فهمد جدايي را
نمي خواهد بي تو ماندن را
تو اي شيرين من بنگر
تو بنگر بر پاكي عشقم
به لرزشهاي پرتكرار دستانم
به بي تابي شبهايم
تو بشنو ناله ام را
تو بشنو آواز لبهايم
كه مي گويد هميشه ، هركجا باشم
به قدر آسمان دوستت دارم
تو باور كن فروغ شمع عشقم را
و باور كن چنان پروانه مي سوزم در اين آتش
و بادي مي برد خاكسترم را به شهر تو
فغان از درد هجراني كه در جان من افتادست
امان از سردي دستم كه از دوري تو در رنج است

