ياد باد آن روزگاري كز سر مهر و وفا

بوسه ات درمانگر صد درد بود

ياد باد آن روزگاري كه دست گرم تو

هر دمي چون آفتاب حرارت بخش اين جان سرد بود

آن زمان تو بودي و من بودم و تنها خدا

ناظر گريه ها و ناله هاي يك مرد بود

آن زمان شادي درون درياي دلهامان مثال موج بود

غم چونان خار و خسي از سينه هامان طرد بود

آن زمان چشمان تو چون مهر و مه شب افروز بود

زير سنگيني بار نگاهت كوه ها چون گرد بود

آن زمانها گرمي آغوش تو برايم خانه بود

آن دو رنگي كه نمي گنجيد در نقاشي ما سياه و زرد بود

 

 

اين زمان شادي با دلهاي ما بيگانه است

مرغ دل با حسرت و افسوس ها هم خانه است

اين زمان دست من و تو جدا از هم شده

جام جانهامان با درد غم هم پيمانه است

اين زمان ساقي ز ما دل كنده است

ساغر و جامي شكسته نصيب اين دل ديوانه است

اين زمان يك لحظه خنديدن برايم آرزوست

شادي و شور و شعف افسانه است

اين زمان عفريت غم بوسه بر لبها زند

آتشي جانسوزاز اين فتنه بر كاشانه است

اين زمان مجنون صفت ليلا كنان

دوره گرد كوچه هاي غم دل ديوانه است

 

 

ياد باد آن روزگاران