چون ستاره...
آسمان من توئي ، بی تو بی پرواز می مانم
مهر و ماه من توئی ، بی تو بی دمساز می مانم
نور دنیای من توئی ، بی تو در شبها اسیرم
تو همان آب حیاتی که نباشی پیر پیرم
شوق هستی منی ، ذوق مستی منی
تکیه گاه روحم و امید هستی منی
خواب و رویایم بدون تو همچو کابوسی شود
خوش آواترین آوازها چون بانگ ناقوسی شود
شب شکن کرده خدا چشم تورا ای ماه من
پیش تو خورشید کور سویی است ای شاه من
خاطرم را یاد تو آرامش است
با تو باشم مرگ هم آسایش است
تا که دنیا هست منتظر می مانمت
تا که جانی در بدن دارم می خوانمت
تا ابد بندی دام تو منم
پیشکش خواهم نمودن جان و تنم
بی تو آوازی نباشد بر لبم
بی تو همواره در تاب و تبم
هستی و بودم به امید تواست
نور جانم ز خورشید تواست
در همه عمرم نگشتم اینگونه اسیر
دست تنهایم را با دستت بگیر
تو ستاره من همچون ذره ای
قلب را با نور عشقت برده ای
چون ستاره آبی و زیبا توئی
مهربان چون نرمی دیبا توئی
چون ستاره می درخشی بر حریم شبهای من
می نوازد گفتن نامت ساز خسته لبهای من
چون ستاره رهنمای راه من
در شب تنهایم چون ماه من
چون ستاره دوری از من اما قریب
فکر من از هرچه جز تو گشته غریب
چون ستاره نور تو تابید بر چشمان من
از همان لحظه دگر کور است چشمان تن

