انگاري توي سينم مثال يك سنگ شده
تموم فكر و ذكرم شده ديدن روي ماهت
اونقده فكر مي كنم بهت كه حالتم منگ شده
ديگه شعرم نمي تونه احساس منو نسبت به تو ابراز كنه
پاي شعر هم اين وسط چلاغه و لنگ شده
خم شده پشتم از غصهء نديدنت
انگاري براي خوندن از غمت تنم واست چنگ شده
تو كه نيستي دل و فكرم هر كدوم يه چيز مي گن
ميون ذهنم و قلبم انگاري جنگ شده
وقتي نيستي آسمون برام يه سقف كوتاست
ديگه آبي بودنش به چشمم نميآد انگاري بي رنگ شده
عشق تو مثل لباسه تنمو مي پوشونه
هيچ لباسي مثل اون اندازم نيست انگاري به تنم انگ شده
بي تو انگار شادي از در ميآد و از پنجره بيرون مي ره
چه كنم بدون تو تموم خنده هام ونگ شده
از اون روز كه تو رو ديدم ديگه دلم مال خودم نيست
عشق تو اومده و براي بيدار كردن قلبم مثل يك زنگ شده
گاهي كه دلم مي گيره و گريه رو سر مي دم يهو
اونقده گريه مي كنم كه چشمام مثل رودخونهء گنگ شده
تو از تمام دنيا واسه من عزيزتري
تو همون ترانه هستي كه تو قلبم مثل يه آهنگ شده
از بس كه دلم بدون تو مي لرزه و جابه جا مي شه
حركتش تو سينه ام مثل يه آونگ شده
شنبه 29 اسفند 83
10.30 شب

