چشم او
من بازيچهء دست غمها هستم
بيچارهء آن دو چشم زيبا هستم
آن چشم نجيب كز فكر و خيالش همه شب
تا صبح زائر شهر رويا هستم
اين چشم چه رازي به درون داشت كه من
ديوانهء آن شدم ، مجنون آن ليلا هستم
اين چشم چه آتشي به خانهء عقلم زد كه من
پيمانه شكستم و محتاج مي و پيمانهء اين سقا هستم
در آينهء چشم او كه شفافتر از اشك گل است
نقش رخ خود ديدم و زان روز محو تماشا هستم
در عمق دو چشم تو گليست همرنگ عسل
من بندهء شيريني آن دو چشم چو دريا هستم
خواهم كه ببوسم آن دو چشم زيبا را ، ولي نمي خواهي تو
شايد به همين سبب بازيچهء دست غمها هستم
پنجشنبه 18 فروردين 84
ساعت 10.30 شب

+ نوشته شده در جمعه ۱ دی ۱۳۸۵ ساعت 1:18 توسط فریاد رس
|
