شب که تاریک است و راه ها عین خطر،مقصد دور
رهنمایی بنما تا ز زمین غم و اندوه و ملال پرکشم تا به اقلیم سرور
راه ها مه زده،جنگل غرق تاریکی و مرگ گواراتر از آب حیات
هستی ام ده که شوم تا به ابد شرمنده آن منبع نور
گرچه از ساغر و می رنگ وفا رفته و خون دل ما بر جا مانده
همچنان سنگر ما بهر غم،از یمن می است و گردش ساغر و جام می و دور
همچنان سبزی این برگ ز بی حاصلی صحراهاست
همچنان در نفس باد غم افروز سکوت است خالی از شادی و شور
رازها در عطش باد صبا بهر تکاپو باشد
که شنیدست ز افسانه غم ، مرگ سکون و دیوار غرور
حضرت دوست مگر خواست بسازد ز انسان ،غلام حلقه به گوش
که بسی جار زدند در این شهر که اعمال همه جبر است و به زور
داد وبیداد ز بیداد خزان ،این شیاد
که بسی حیله کند تا بکند زرد، رخ سبزه حور
عاشقان بهر ناز تو چنین واله و شیدا گشتند
ور نه عاقبت تک تکشان پرت شدن بود از دامنه کوه تور
شاید افسوس خورد عاشق تنها ،با خیال تبه کردن عمر
شاید بدهد صبر و بپوشد جامه عاریت این تن کور