ُُُُُُُُقصه ام ، قصهء عشق است ، بخوان

ناله ام ، نالهء درد است ، بدان

هستی ام رنگ کبود است ولی طوسی سرد

باقی عمر من ، معطل یک آری توست ، بمان

جگر از سوز درون سوخته و آتشش دل را هم

شب من رنگ خونین غم است ، آن را برهان

اشک من حاصل یک عمر غم است ، آری او

هستی اش بهر جفا بر من و توست ، خوب بدان

سالها ساز دل من کوک نبود

بهر ساز دل من نغمه ای در شور بخوان

آسمان تشنه است ، تشنه خون زمین

تیرش از جنس غصهء سرد است ، بران

شامها بی تو سحر شد ولی تلخ و دور

از برای تلخی این ثانیه ها هم که شده ، لحظه ای باز بمان

جمعه ۲۱ مهر ۸۴