از دل تنگ آزرده ز تاراج زمان

بکشم آه که سوزد ، پر و بال خزان

نفسم گرمی از اخلاص درونم گیرد

شعله اش گرم ، چو آتش لرزان

آتشین شعله شوقم که به آذر ماند

چو کشد آه به آتش بکشد ، تابوت مکان

ساعتی نیست که بی نام عزیزش نکنم پیراهن چاک

زانکه در سینه من اوست که می بخشد جان

با لبی تشنه به دنبال سرابی موهوم

آنقدر جهد نمودم که شدم ز همه خلق رمان

طاقتم طاق شد از بس که ندیدم او را

کام جان تلخ شد از دست زمان ، این نادان

سالها بود که از عشق ندیدم رویی

حال با عشق عجینم ، عشق ، این بار گران

در نهانخانه دل یاد تو شد  مونس من

چونکه صاحب آن خانه توئی ، من مهمان

وقت آنست که از چهره نقاب اندازی

تا به آشفتگی گیسو ، بکنی درددلم را درمان

تو مرا محو نگاهی کردی

کز ازل بود ، دلیل خلق انسان

یکشنبه ۲۲ شهریور ۸۳