چقدر تنهای تنهایم بدون تو

چقدر غمگین و بی تابم بدون تو

همیشه بار غمها را به دوش خود مثال کوه می بینم

پر از احساس تنهایی پر از تاریکیم بدون تو

دلم نومید ، سرم پر از اندیشه های تلخ و بی پایان

نفس سرد است و بی پایان شده سیل اشکهایم بدون تو

تو کی می آیی و از اوج تنهایی مرا در آغوش گرمت می فشاری

که من روزم را با خیال همین رویا به شبها می سپارم بدون تو

مرا دریاب و بدور از قیدهای بی خودی در چشم من بنگر

نگه کن تا چه حد من بی پر و بالم بدون تو

مرا از تاریکی شبهای غم تا روز خوب با تو بودن رهنمون گردان

که من دیگر تاب تاریکی را نمی آرم بدون تو

نفسهایم شده تکرار اسمت ای رفیق لحظه های من

که من محتاج عکس چشمان توام بدون تو