یک شعر
به یاد حس غریبی
چو ابر باریدم ، چو ماه تابیدم
به عشق خنده زدم من
به غصه طعنه زدم من
چو مهر و خورشیدم ، چو عشق ، جاویدم
چه آه ها که کشیدم
چه طعنه ها که شنیدم
ز پای من ننشستم ، ز عشق او نرمیدم
چه اشکها که فشاندم
چه پیام ها که رساندم
به دل امید نشاندم ، ز سینه یاس رهاندم
چه روز ها که سرآمد
چه شام ها که نیامد
به شب ستاره شمردم ، به روز گریه نمودم
به جز تو هیچ ندیدم
فقط صدای دوست شنیدم
به جسم درد نشاندم ، به جان عذاب خریدم
به مژه تیر پراندی
به چشم غمزده دواندی
که دست ، سپر نکردم ، که دل فدای تو کردم
غرور را تو شکستی
شکسته را تو نبستی
شکستی و نشکستم ، رماندی و نرمیدم
چه نازه ها که نمودی
چه عشوه ها که نکردی
منم که ناز خریدم ، نیازمند تو بودم
کنون به مهر دوا کن
تمام غصه و دردم
ز لب شراب بده
که عاشقانه ، به انتظار تو نشستم
یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۳
